با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود
چون کرم شبان تابان میتابی و میتابم

بر هر که نظر کردم گریان و پریشان بود
چون ابر سبک باران میباری و میبارم

من درد محبت را هرگز به تو نسپردم
این عقده دیرین را میدانی و میدانم
بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی
این قصه غمگین را میخوانی و میخوانم
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/02/23 - 12:45 در متن ترانه